۲۲ مطلب در شهریور ۱۳۹۴ ثبت شده است

احوالا ما در این روز ها

خیلی خوب میشد اگر می آمدم و از اتفاقات این روزها می نوشتم , اما خب نشد که بشه . خیلی یهویی فشار خون پدربزرگ بالا رفت و بعد افت  قند خون پیدا کرد , قلب او کم کار شد , سنگ کلیه و نمی دانم سنگ مثانه و حتی شاید در آینده عمل برداشتن طحال در صورت نیاز به فاکتور های پدر بزرگ اضافه شد . خب اینها چیز هایی نیستند که بیایی از آن با شور و شوق بنویسی . دو روزی می شود که مهمان خانه ی مادربزگ "مادری" شده ام و آنقدر دارم کار میکنم که خیلی خیلی پشیمانم از امدنم.. البته هر وقت اینجا می آیم پشیمان میشوم و هر بار هم قول میدهم دیگر اصلا اینجا نمانم و  ولی خب دیگه ..!

الان یک سری عزیزان می آیند و می گویند که فلان و بهمان و اینا _ به جزئیات اشاره نمیکنم _ ولی خب نمی دانم یک اخلاق در خاندان مادری من رواج دارد و آن هم این است " کار حرام کردن " یعنی هر کاری برای آنان انجام دهید منکر میشوند و شما را مثل یک حمال بدبخت فلک زده میبینند و فکر میکنند حمالی و انجام دادن کار های " آنان " دقت کنید ! آنان , وظیفه ی شماست ! که خب دعا میکنم هیچ وقت اینجور آدم ها نصیب شما نشود .

* اگر توانستید یک صلوات بفرستید برای سلامتی پدربزرگ عزیزم ..

  • ۰ | ۰
  • نظرات [ ۶ ]
    • Rahena .
    • شنبه ۷ شهریور ۹۴

    نا امیدم , امیدم باش


    به یک سطح از ناامیدی که برسی می فهمی زندگی اون چیزی که فکر میکردی نیست . دیگر آن مزه ی شیرین عسل  که برای چشیدنش کلی صبر کردی را نمی دهد .دیگر بهار نشانه ی سرسبزی و طراوت نیست و دیگر زمستان با آن برف های زیاد و روز های بارانی وجود ندارد . به یک سطح از زندگی که برسی دیگر فکر نمیکنی با مرگ راحت میشوی دیگر فکر نمی کنی می توانی عاشق شوی و دوباره شروع کنی دوباره از صفر بنشینی و یک زندگی را بسازی و شکل بدهی .بعد در میان آن سطح از ناامیدی یکی می آید و می گوید" از صفر شروع کن و دوباره امیدی جدید بساز" . بعدش تو می آیی و می گویی" وقتی خودت زیر صفر باشی سخت است بیایی و از صفر شروع کنی ". خیلی سخت است  وقتی خودت ناامید باشی و  بعد حجم ناامیدی ات چندین برابر بشود . سخت است امیدی که هیچ  وقت  نداشتی را دوباره بسازی دوباره به دست آوری این بار برای اولین بار ..

  • ۰ | ۰
  • نظرات [ ۶ ]
    • Rahena .
    • پنجشنبه ۵ شهریور ۹۴

    خدایــآ شکـــرت :)

    امشب , حس کردم  خوشبختم .. واسه خنده های مامانم واسه خنده های بابام و واسه خنده های داداش دیوونه ـم  ..همین باعث شد فکر کنم این عالیه و من خوشبختم ..

  • ۰ | ۰
  • نظرات [ ۹ ]
    • Rahena .
    • پنجشنبه ۵ شهریور ۹۴

    بگذار جلوی چشم هایت باشد ..

    به خدایت نگو چقدر مشکلت بزرگ است , به مشکلت بگو چقدر خدایت بزرگ است . 

    همین یک جمله اگر باورمان بشود خدا یک نقطه میگذارد زیر باور و میشود یاورمان ..

    نویسنده : ناشناس

  • ۰ | ۰
  • نظرات [ ۱۹ ]
    • Rahena .
    • چهارشنبه ۴ شهریور ۹۴

    قبل تر ها ..

    قبل تر ها گفته بود سعی میکنم یک بلاگر باشم . دوست داشتم بلاگری باشم که حقیقت هایی آمیخته با رویا را بنویسم . حس های مبهمی که ممکن است برای بعضی هایتان روشن تر از طلوع خورشید  باشد , وحالا به این نتیجه رسیدم بعضی از روزانه هایی که اتفاق می افتند را باید نوشت هر چند کوتاه هر چند بی معنی و هر چند قابل درک . یک چیز هایی را باید ثبت کرد که بعد تر ها یاد آور باشند برای تو ,یاد آوری یک اتفاقاتی که ممکن است با مرور زمان پاک شوند از حافظه ی کوچک ذهن تو .. خواستم در بلاگفا خانه ای بسازم و آنجا کمی بیگانه تر بنویسم ,کمی خودم باشم و اینقدر رسمی نباشم و اینقدر رسمی ننویسم . ولی خب پشیمان شدم مثل تمام کار های دیگری که قبل از انجام دادانشان زود پشیمانم می کنند .. بالاخره تصمیم گرفتم در بلاگ بمانم و روزانه هایم را بنویسم کاری که  از چند وقت پیش ذهن من را درگیر کرده است ولی جرعت گفتن آن را نداشتم .. 

  • ۰ | ۰
  • نظرات [ ۱ ]
    • Rahena .
    • چهارشنبه ۴ شهریور ۹۴

    همه چیز بهم خورد ..

    در عین نا امیدی در عین اینکه فکر میکردم پدر جان با خریدن دوربین بنده مخالف هستن , دیشب بعد از یک سری صحبت ها و امروز بعد از حرف زدن با پدر فهمیدم که او موافق است . این یعنی وری بیست این یعنی خود خوشبختی ! یعنی پدر جان با پیشنهاد بنده مبنی بر اینکه با خرید یک دوربین و نخریدن فعلا  "دقت کنید فعلا !" یک گوشی موبایل موافقت کردند و من الان بازم بین این دو راهی های لعنتی گیر کردم که آیا دوربین نیکون بگیرم یا کانن :|  و شما نمی دانید زندگی بنده خلاصه میشود ذر دو راهی های مسخره , و اخ که احساس میکنم همان دو راهی ابتدا بهتر بود تا این دو راهی اخر ..

      *بازم کمک می خواهم به نظر شما دوربین کانن را بگیرم یا نیکون ؟ اگه کسی را می شناسید که در این مورد اطلاعاتی دارد میشود به من معرفی کنید؟ شدیدا نیازمندم ..

      * باز از اون فکر ها نیاد سراغتان ! 

      *شک داشتم به این حال خوب به موافقت بابا و شکم درست بود .مامان تمام رشته ها پنبه کرد مامان همه چیز را بهم زد ..حالا پدر جان نه تنها با خرید دوربین مخالفت کرد ان هم دوباره ! بلکه از همان موبایل آیفون هم ما را انداخت .. من آدمی نبودم این خوشی ها را تجربه کنم آدمی نیستم که خوش باشم ..من نیستم ..

    + ویرایش شد ..

  • ۰ | ۰
  • نظرات [ ۶ ]
    • Rahena .
    • چهارشنبه ۴ شهریور ۹۴

    ای حرمت ..

     آمدم ای شاه ، پناهم بده / خط امانی ز گناهم بده ای حَرمَت ملجأ در ماندگان / دور مران از در و ، راهم بده 

    * میلادت مبارک آقای مهربانی ها ..آقای خوبی ها :)

  • ۰ | ۰
  • نظرات [ ۵ ]
    • Rahena .
    • سه شنبه ۳ شهریور ۹۴

    یک دو راهی -_-

    گاهی وقت ها بین یک دو راهی در زندگی قرار میگیریم دو راهی که ممکن است از نظر ما خیلی مهم و تاثیر گذار باشد اما از نظر دیگران  حتی دو راهی به حساب نمی آید . خب در حال حاضر من بین یک دو راهی گیر کرده ام که می دانم از نظر دیگران حتی ممکن است جز دو راهی به حساب نیاید . . لذا خواهشمندم از تمامی دوستانی که حتی اولین بار است این وبلاگ را می خوانند نظر بدهند و من را یاری کنند . عاجزانه خواهشمندم که من رو یاری کنید ..متشکرم

    خب قصه از این قرار است که من بعد از پنج سال قرار است دستی در جیب مبارک کنم  و یک موبایل جدید و خوب بخرم اما مهمترین  فاکتور من برای خریدن موبایل همین دوربین موبایل است . و یعنی میشود گفت 70 در صد تصمیم  خرید من برای موبایل همین دوربین موبایل است . خب با توجه به اینکه بنده 5 سال است (!) دقت کنید 5 سال است ! موبایل نخریده ام پدر جان قصد دارند کمی برای بنده خرج کنند و یک موبایل خیلی خوب خریداری کنند که بازم با توجه به خوش اشتها بودن بنده قصد دارم یک ایفون 6 بخرم اما بین دو راهی مانده ام اینجا مطرح میشود که به نظر شما آیا آیفون  بگیرم که خوبه و این همه از دوربین با کیفیت ان حرف میزنند یا یک موبایل زیر یک میلیونی بگیرم ولی بقیه ی پول را بدهم یک دوربین کانن یا نیکون بگیرم ؟

    *به جان خوندم جز قشر متوسط جامعه به زور حساب میشوم ,پولدار هم نیستم که بیایم پز بدهم من رفتم آیفون اپل گرفتم . نه . اصلا این طور نیست ..تازه باورتان نمی شود برای پول  خرید همین موبایل ایفون یک وام گرفتم ؟ خب می دانم باورتان نمی شود ولی خواهشمندم باورتان بشود .. همین دیگر عرضی نیست فقط نظر بدهید خیلی ممنون ..

     

    **الان یه عده ی دیگر می ایند می گویند چه قدر این دیوانه است که کلی پول میدهد و وام میگیرد برای یک موبایل بهتر است پولش را بدهد به کتاب و بخواند تا فرهنگ خودش را کمی بالا ببرد . خب باید به این دسته از عزیزان گفت که برای کسی که 5 سال است یک گوشه ساده دارد خریدن یک گوشی با این قیمت نباید خیلی تعجب برانگیز باشد و اینکه بنده کتاب می خوانم وخیلی هم علاقه دارم ولی خب مادر بنده از کتاب تنفر دارند بنابراین خیلی کم کتاب می خرم و بیشتر  کتاب های   PDF   را می خوانم  ..

  • ۰ | ۰
  • نظرات [ ۷ ]
    • Rahena .
    • سه شنبه ۳ شهریور ۹۴

    و دیگر هیچ

    بعضی هایمان از دختر بودن فقط جنسیت مونث بودن را تیک زده ایم و دیگر هیچ ..

  • ۰ | ۰
    • Rahena .
    • سه شنبه ۳ شهریور ۹۴

    شاید قبول کردم با هم در یک بشقاب غذا بخوریم !

    - بیا بریم شام بخوریم 

    + نه معده م درد میکنه تو برو من نمیام 

    - عه یعنی چی ؟ اگه نیای من نمیرم 

    +من نمی تونم تو برو ,شاید بعدا یه چیزی خوردم 

    _ نه من دیگه چیزی نمی خورم 

    + . . .

    چند لحظه بعد 

    - گرسنمـــــــه ..بیا بریم دیگه ..اگه نیای غذا نمی خورم ..

    + نمیتونم به جون خودم نمی تونم چیزی بخورم ..

    - باشه بزار من از گرسنگی بمیرم بعد برو های های گریه کن ..

    + خدا نکنه ..باشه از دست تو ..فقط به شرطی که تو یه بشقاب غذا بخوریم :) باشه ؟!

    - هوم هوم ..قبوله ^_^

    * آنقدر آدم خوش اشتهایی هستم که حاضر نیستم با هیچکس در یک بشقاب غذا بخورم .. البته فعلا هیچکس !

  • ۰ | ۰
  • نظرات [ ۶ ]
    • Rahena .
    • دوشنبه ۲ شهریور ۹۴
    • مینویسم چون شادی عدم غم نیست بلکه کنار آمدن با غم است. مینویسم چون رنج ذات زندگی است .



    Telegram : @rahena1 *
    آرشیو مطالب