یک جایی میان این فکر ها که چرا اینطور شد و چرا غمگین شدم و فلان و بهمان به چشم هایم زل زد و گفت: مثل همیشه مقصر خودتی ، برای تو دیگران در درجه اول قرار دارند ؛ شادی و راحتی انان برای تو در اولویت است ، اینکه فلان کار را برخلاف میل خودت انجام دهی که مبادا ایکس ناراحت شود . اینکه از سر راحتی خودت بگذری که مبادا زد در رنج بیفتد و ناراحت بشود . توی احمق هیچ وقت خودت را دوست نداشتی ؛ هیچ وقت. " میدونم ، همه ی اینا درسته ولی من برنامه ریزی نشدم که خودم رو دوست داشته باشم . برای من انگار توجه به خودم ، اولویت قرار دادن خودم و صد البته دوست داشتن خودم خیلی وقته که تعریف و ترجمه نشده .