باید بگم تو سفرم اخیرم به ارومیه و کردستان و باقی شهرهای این دو استان در عین اتفاقاتی بزرگ و کوچیک خوشی های وجود داشت که باعث میشه هر وقت بهش فکر می کنم اینجور تصور کنم که مسافرت بهم خوش گذشت :)

مثلا اون پسرکی که اوائل مسافرت ساکت و آروم بود ولی کم کم سعی کرد یخش رو باز کنه و سر شوخی با همه رو باز کنه تا وقتی که دیگه زیادی پیش رفت و جسور شد و سعی کرد دعوا کنه سر چیزی(!) که میگفت حق با اونه و حق با ماهاست البته . تا اون دختر قدبلندی که سعی میکرد تلفط و معنی کلمات کره ای رو برای دختر عموش و خواهرش توضیح بده و دایما کله ی ما ها رو با انواع اقسام مسابقه هایی که آلودگی صوتی بالایی داشت برد . تا وقتی که حس کرد شاید دانشجو باشه و بعد از کشمکش های فراوان با خودم تصمیم گرفتم خجالت رو برای یه لحظه رها کنم و دست جسارت رو بگیرم و بعد بهش گفتم چادرت خاکی شد و بدون نگاه کردن به من جمعش کرد و در قدم بعدی که گفتم" ببخشید دانشجو هستین؟" و بازم در حالی که سرش پایین بود سرشو تکان داد و من فکر کردم شاید از صحبت کردن باهام لذتی نمیبره و دیگه ادامه ندادم . حتی اون خانمی که مدام منو با اسم کوچیکم صمیمانه صدا میزد و احوالم رو میپرسید و همیشه باهام سر صحبت رو باز میکرد. تا وقتی که ازم برای خرید عطر پسرش که نیومده بود کلی راهنمایی میخواست و غافل از اینکه نمی دونست من کلا تو باغ عطر و لوازم آرایشی بهداشتی زیاد نیستم و موجود تک بعدی هستم و حتی اون پسربچه ای که خیلی شیرین شعر میخوند " دختر کردی/ عاشق ترم کردی / دل منو بردی " و من غش میکردم به خاطر کیوت بودنش.میتونید صداش رو گوش بدین لینک دانلودش پایینه ^__^

*نچ نچ الان که دوباره متن رو خوندم فهمیدم املای غافل رو اشتباه نوشتم :/

دریافت