دارم فکر میکنم در عین نا آرامی و اتفاقات و مشکلات اطرافم من آروم و آسودم ، خب دلیلش میتونه این باشه که من بیشتر به عظمت خدا ، اوم یا بهتر بگم بیشتر به عشقی که خدا به بنده ش داره ؛ همون حس قشنگ دوست داشته شدن پی بردم . اینکه میدونم حواسش به همه چیز هست درست مثل همیشه ، ولی من باید باور میکردم به اعتمادم برخلاف همیشه که این کار رو نمیکردم . حالا اما باورم شده ، اعتقاد دارم ، ایمان دارم و درک میکنم که واقعا حواسش به همه چیز هست و هر چیزی یک دلیل داره. دارم آروم آروم پیش میرم مثل یه باریکه ی جوی که میدونه قراره به اقیانوس برسه . آرام پیش میرم چون خیالم راحته مقصدم کجاست و هدفم چیه. بهش قول دادم لذت ببرم از مسیر و به همه چیز دقت کنم چون خدا در همه چیز جریان داره. بهش گفتم گاهی وقتا ممکنه مسیر رو اشتباه برم اما از دستم اینقدر عصبانی نشو که منو ترک کنی . تو میتونی عصبانی باشی ، اما همیشه کنارم باش. گاهی وقتا مسیر غلط رو طی میکنم چون دنبال تو میگردم ؛ البته که منظورم این نیست که تو توی مسیر غلطی! نه.. نه.. منظورم اینکه میخوام خودم رو پیدا کنم تو اون مسیر ها و بعدش تویی که منتظر ایستادی هر لحظه بهم کمک کنی . میدونی اینکه همیشه مسیر درست رو برم.. اوم.. راستش خب جالب نیست . چون دیگه شاید به غیر از بقیه احوالات شاید دیگه دلیلی نباشه که گریه کنم که صدات بزنم و تو منو در آغوش بکشی. اصلا میدونی ، حکمت اشتباهات هم همینه دیگه. اینکه به یه دلیل باهامون حرف بزنی اروممون کنی ، بغلمون کنی ، گریه هامون رو پاک کنی و بگی بلند شو ، مشکلی نیست من میبخشمت میتونی راه درست رو پیدا کنی. من کمکت میکنم ، راه غلط بهت یه تجربه داده و اینکه یه مزیتم داشته اینکه کمی استراحت کنی و باهم حرف بزنیم . بعدش لبخند بزنی و بگی مگه بهت بارها نگفتم من بخشندم! "رحمان رحیم" مگه نگفتم هرجا ناراحت شدی ، کم آوردی صدام بزن! من هنوزم همینجا هستم . هنوزم دستت رو میگیرم و هنوزم دوست دارم .