یه زمان هایی که مامان خونه نیست ، یا مثلا اون موقع ها که سرکار بود ، من به جای اون غذا رو برای بابا آماده میکردم - همون به قول خودمونی زیر غذا رو گرم میکردم - میدونید هر بار که من بشقاب غذاش رو پر میکردم اون نصف غذا رو خالی میکرد ، بهش میگفتم بابا غذا هست همش رو بخور ، میگفت نه ، مامانت که میاد گرسنش میشه دوست داره یه چیزی بخوره تا وقتی که شام درست کنه. میدونید توی اون چند سال که من همیشه این کارو تکرار میکردم هیچ وقت نشد که این حرف رو نزنه .. من اونو میفهمم . اون از یه دوران خاص اومده . مردی که چند سال یه بار برای خودش کفش و پیراهن و شلوار میخره ولی حواسش به لباس های ما هست ، کسی که بهترین گوشت ها رو به بچه هاش میده و خودش هیچ چشم داشتی نداره . مردی که همیشه بخشنده بوده ، همیشه بزرگ بوده ، میخوام بهتون بگم اون پدرمه . بابامه. و صدالبته که میدونم این خصوصیت تو وجود همه ی بابا ها هست :)