• تو یکی از کتابام نوشته بودم " چشمانت مرا اهلی کرده است برای همین است که به تو وابسته شده ام " چند روز قبل دوباره دیدمش و بهش فکر کردم ، دیدم که خیلی چیزایی عمیقی پشت این کلماته .

• یادم میاد که یه بار مامان گفت از بچگی کلمات رو بهم میچسبوندم و شعر میگفتم ، مامان گفت یه بار که بهت دقت کردم دیدم داری پشت سر هم شعر درست میکنی و با یه صدای کودکانه اونا رو بلند بلند میخونی بدون توقف ، بعدتر ها وقتی که یک بار احساس کردم کلمه ها دارند به ذهنم هجوم میارند اونا رو روی یه تیکه کاغذ نوشتم و دیدم تبدیل شدن به شعر اما شعر بدون قافیه . حالا اما به جز دوران دبیرستان  و یه مسابقه که در در عرض چند دقیقه به یک موضوعی فکر کردم و بازم کلمه ها از توی فکرم رو کاغذ پیدا شدند و حتی به خاطرش بهم تقدیرنامه دادند دیگه خیلی خیلی کم پیش میاد که شعر بنویسم . الان بیشتر  روایت میکنم . مامان بعضی وقتا بهم میگه شعرهایی که تو ذهنته رو بنویس . اما من میدونم که کلمات بی مفهوم ذهن من لیاقت اینکه برچسب شعر بهشون بچسبه رو ندارند پس بیخیال. 

• راستش تو توصیف کردن خوبم ، البته اینطور فکر میکنم (!) برای همینه که رو آوردم به داستان سرایی ، به روایت کردن و می خوام ببینم تا کجا میتونم پیش برم .

# در رابطه با جمله با " چشمانت مرا اهلی کرده است برای همین است که به تو وابسته شده ام " این جمله رو جایی نشنیدین ؟