بعد از چند سال دعا و نذر و نیاز و دوا و درمون به دنیا اومد ، یادمه حتی وقتی به دنیا اومد چند هفته تو بیمارستان بود چون ضعیف بود چون حالش خوب نبود . از همون اول مظلوم بود از همون اولین روزی که تو شکم مامانش بود اینو میدونم . یادمه وقتی که مامانش اومده بود تو اتاق میخواست نماز بخونه بهم گفت به کسی نگم که داره نماز میخونه ؛ چون از ترس اینکه دیگران بگن ای وای بازم نشد هنوز تست بیبی چک نداده . بهش گفتم اوهوم . وقتی داشت چادر رو سرش میکرد به شکمش نگاه کردم گفتم حامله ای . بدون هیچ حس اغراقی . شکمش گرد بود ، گردی که نشونه ای چاقی نیست . نگام کرد عین یه بچه که از خوشحالی زیاد ساکت شده و پر چشاش اشک شده نگام کرد گفت : عه فک نکنم .. حرفشو قطع کردم گفتم نگا شکمت گرده مثل زن های حامله ، قسم میخورم حامله ای حتی حس میکنم بچت پسره ! یادم نیس اون لحظه اینو گفتم یا قبلا یا بعدش . ولی تاکیید کردم اسمشو بزاره "محمد حسین".. به چشام نگاه کرد اشک تو سفیدی چشاش که حالا قرمز بود جمع شده بود. بهم گفت: خدا کنه .. برام دعا کن . چند روز بعدش اولین نفر زنگ زد به من . مامانم گوشی رو برداشت با یه صدای خوشحال گفت صاد حامله س . نمی دونید چقدر خوشحال شدم براش و چقدر اون خوشحال بود . اولین نفر به من زنگ زده بود ، چون من اول اون نینی رو حس کرده بودم . حالا چند روز دیگه محمد حسین سه ساله میشه . میدونین مظلوم ترین بچه ای که دیدم اونه! همه ی بچه ها پاک و مظلومن ولی تو نگاه من محمد یه چیز دیگه س . تقریبا یک هفته ی پیش رفته بود عمل کنه . یه مشکل کوچولو براش پیش اومده بود . مامانم رفت دیدنش اما من نتونستم برم . مامان گفت اونو که دیده بی مقدمه گفت : راحیل . راحیل . مامانم گفت خیلی تعجب کرده ، اینکه یهو بی دلیل اومده پیشم و بهم گفته راحیل تعجب کرده اونم بچه ای که در حد چند تا کلمه بلده حرف بزنه .. چند وقت قبل هم مامانش گفت بهش گفتم محمد اگه بمیرم کی میشه مامانت؟ جواب داده مامان راحیل :))

*به مامان گفتم دل به دل راه داره. اون حتما میدونه که من همیشه براش دعا میکنم واسه همینه ^___^