بهم میگه صبر کن هر اتفاقی میافته منتهی به وقتش , به زمانش. نگاش میکنم میگم میدونی اگه زمانش وقتی باشه که عددهای سن من دارن با هم مسابقه ی دو میزارن که تندتر برن بالا چی میشه؟ نگام میکنه بدون اینکه چیزی بگه . گفتم اونوقت من ممکنه چند روز بعدش , چند روز بعد از دیدنش دیگه نباشم . یعنی عمرم تموم بشه . اینا رو میدونی؟ زندگی من یه تراژدی غمگین نیس که کلی ببیننده داشته باشه و بعد پایان فیلم یادت بیفته هی این فیلم بود و تموم شد! من نمی خوام بعد از دیدنش بمیرم نمی خواهم به یه تراژدی مسخره تبدیل بشم . نسیمی که به صورتم خورد و باعث شد یه خیسی سرد رو احساس کنم و بعدش یه رد سنگین نگاه رو خیسی صورتم . یه نگاه زل زده . ادامه ش گفتم میدونی ولی به طرز مسخره ای داستانم داره شبیه فیلما میشه در صورتی که واقعا فیلم نیس لعنتی . انگار که منتظر باشی یه نفر بهت یه چیزی بگه و بعدش به بهانه ی اون بزنی زیر گریه و برای خودت غم درست کنی منتظر لباش بودم که باز بشن و ببینم اون کلمات رو چه طور ردیف میکنه . لباش رو تکون داد و صداش تو گوشام پیچید . تو همیشه عاشق پایان های غمگین و تراژدی بودی و خب حس نمیکنم اینکه آدما به هرچیزی که دوس دارن برسن تو این مورد به نفع تو باشه . تو باید انتخاب کنی کاری که همه تو هر مرحله از زندگی انجام میدن و بقیه اتفاقات طبق اون انتخاب ها پیش میره . میدونین وقتی به یه ادم میگن مثل مجسمه شدی یعنی چی؟ من به یه مجسمه تبدیل شدم کسی که نه تونست جوابی بده نه تونست گریه که و نه تونست پلکی بزنه ..

*فعلا یه مدت زمان بهت داده شده که انتخاب کنی و بهت راهنمایی هم میشه اما در آینده پس صبر کن .

+یاد حرف م-ر افتادم میگفت عشق یعنی نرسیدن . اما عشق باید دو طرفه باشه که نرسیدنش معنا پیدا کنه حداقل ..