به طرز بی نهایتی دوس دارم بنشینم و درمورد انسان ها , افکار آن ها , تفکراتشان , خلقیاتشان و خلاصه جمع کثیری از صفات آن ها بحث کنم اما زمان کم است برای نوشتن و من آدمی نیستم که زیاد بنویسید , من بیشتر صحبت میکنم و اعتقادم به صدای آدم هاست که میتواند واقعی تر جزئیات را برایم بیان کند اما کتاب ها برای من حکم رویا را دارند چون میتوانی هر چر چیزی را تصور کنی! ولی تو دقیقا نمی توانی بفهمی تصورت میتواند واقعی باشد یا نه؟! من موجود عجیبی هستم این را خیلی وقت پیش فهمیدم وقتی بچه بودم و فهمیدم من مثل خیلی ها نیستم و بعدش ترسیدم و فک کردم این یعنی آژیر خطر و شروع کردم به ساختن آدمی که سعی کرد شبیه همه باشد تا متفاوت به نظر نیاید چون گمان میکرد متفاوت بودن قطعا ختم به چیز خوبی نمیشود . سالها بعدش من فهمیدم آدم ها باهوش تر از اینها هستند , آن ها موقع خندیدن مرا گیر انداختند  خیلی خوب توانستند بفهمند حالت صورتم دارد دروغ میگوید و من موقع خنده هایم در واقع با چشم هایم گریه میکردم. می دانید منظورم از گریه کردن اشک ریختن نیست , حالت عجیب بغض کردن و غم اندوه فراوانی را در چشم هایی تصور کنید که درحالت آماده باش برای گریه است اما اشکی وجود ندارد! بعدش من محکوم شدم از تمام جهاتی که فکر میکنید از تمام جهاتی که وجود دارد. از نزدیک ترین شخص که میتواند خانواده باشد یا دوستان تا همان دانش آموزی تازه واردی که وقتی وارد کلاس شد بعد از شاید نیم ساعت به محض دیدنم گفت هی چرا خنده هایت مصنوعی است؟ من به طرز وحشتناک تری به یادآوردم این حرفش را قبلا از کس دیگیری هم شنیدم و یادم می آید بعد از آمدن به خانه آژیر به صدا در آمد و خشک سالی به طور موقت به طوفان تبدیل شد .. این ها را ننوشتم که بگویم من تمام این مراحل و احوالات را رد کرده ام نه .. حقیقت این است که من هنوزم درگیرم . به مامان گفتم گاهی اینقدر ادم ها را خوب تصور میکنم که بعدش وقتی با یک پتک توی سرم میزنند من میخندم از شوک چون به هیچ عنوان باورم نمیشود و فرو میریزم , گفتم من به شدت از آدم ها میترسم از کسایی که ادعا میکردم ان ها را برای هفت یا هشت سال متوالی میشناسم ولی بعدش فهمیدم هی احمق این کی بود؟ تو میشناسیش؟ و دیگر اینکه من پر از تناقض هستم یعنی برعکس دوستانم من وقتی ادم ها را میبینم دنبال جزئیات زیبای صورت آن ها میگردم و بعدش آن را به کلیات تبدیل میکنم . یعنی از اینکه چشم های x وقتی میخندد هلالی میشود! من به دنبال جزئیات ریز هستم که اثبات میکنند زیبایی در هر چیزی وجود دارد اما سین به من میگفت  -_ - قبلش بابت نوشتن این کلمه از شما عذر میخوام -_-" تو هر گ-ه-ی میبینی میگی خوشگله " و بعدش من را متهم کرد به کسی که همه را دوس دارد و باید دوس داشتن مختص یک نفر باشد! این عقیده اش را قبول نداشتم , نمی دانم اگر بگویم به طور غریزی درست است یا نه ولی من خیلی از آدم ها را دوس دارم و از نظر من زیبا هستند حتی اگر بر اساس ملاک های زیبایی زیبا به حساب نیایند از نظر شما! از اینکه او چرا فکر میکند باید فقط دوس داشتن برای یک نفر باشد و اینکه فکر میکند وقتی من می گویم یک نفر را دوس دارم الزاما منظورم عشق نیست! چرا اصلا دوست داشتن ها باید همه شان به عشق و بعدش ازدواج ختم شود؟ ما نوع دیگری از دوست داشتن را نداریم؟ برای من دوست داشتن طبقه بندی میشود. مثلا بین کسانی که لبخند هایشان زیباست یا چشمانشان موقع خندیدن باعث میشود زیبا باشند یا حتی وقتی صحبت میکنند صدایشان آدم را جذب میکند حتی اینکه با وجود اینکه ممکن است جنسیتشان با من فرق داشته باشد خیلی از کارها را جز دسته "فقط مخصوص زنان " نمی دانند و کمک می کنند بدون اینکه هیچ حس مزخرف دیگیری داشته باشند . یا حتی کسانی که باعث خوشحالی دیگران میشود . من افراد زیادی را دوس دارم و فازق از حنسیت باید بگویم تعدادشان زیاد است و این به این معنی نیست که " من در قلبم گاوداری باز کردم و روز یک بار هرکس واردش بشود!" امیدوارم اگر روزی احیانا گذرت خورد این را بخوانی و بدانی برای من دوست داشتن آدم فراتر از هوس های مسخره ایست که فکر میکنی و اینکه هرچه تعداد آدم های کمتری یا به اصطلاح خودت (!) یک نفر را فقط دوست داشته باشی و از بقیه بیزار باشی این یعنی تو قدیسه هستی! دوست دارم برایت توضیح بدهم که لزوما دوست داشتن تعدا زیادی از آدم به معنی مجنون شدن ان ها و بعدش به فکر ازدواج کردن با ان ها یا حتی به معنای لاس زدن نیست .

*آدم های زیادی را دوست دارم . از آدم های زیادی میترسم . اما با این وجود من هنوز عاشق نشده ام ..!