وقتی میخندد چشم هایش محو میشوند و فقط یک خط صاف باقی می ماند. وقتی به من نگاه میکند دائما وسط چشم های روشنش برق میزند. وقتی میخندم به خطی که روی صورتم پدیدار میشود و از نظر او چال لپ است از نظر من خط لپ خیره میشود. از اینکه گاهی خجالت می کشد مستقیما در چشمانم نگاه کند خوشم می آید . از اینکه از نظر او عشق می تواند برای بقاء باشد، حتی از اینکه با دقت به حرف های فلسفی ام گوش میکند و نظر میدهد هم خوشم میاد ...

*نمی دونم الان دقیقا کجایی ولی من به یادت بودم :)

#عنوان از نادر جان ابراهیمی